• وبلاگ : ❤ღ (دلنوشته هاي من )ღ❤
  • يادداشت : نه اويي و نه خاطره اي !!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    چي بگم والله؟نميدونم چرا ما رو يادشون نبود که جا گذاشتن.بيست و يکي دو سال پيش...من 5 سالم بود،آجيم 8 سال.بعد از اونم ديگه هيچ وقت باهاشون بيرون شهر نرفتيم.
    پاسخ

    اووووف 8 و 5 ساله خيلي بهتون خدا رحم کرده بوده يه موتوريه خوب سوارتون کرده بوده وگرنه معلوم نبوده چي ميشده به هرحال خداروشکر .../ خدا واسه پدرو مادرتون نگهتون داره /
    با همسايه مون که يه کاميونت داشت رفته بوديم،تعدامون زياد بود.البته من و آجيم فقط باهاشون رفته بوديم.بابا و مامانم نبودن.بعد از ناهار رفتيم اطراف بگرديم،به جايي رسيديم کلي گلهاي قشنگ داشت،اول بازي کرديم بعد بچه ها يکي يکي برگشتن.تا چشم باز کرديم تنها بوديم.رفتيم همون جايي که بوديم.اما اونا برگشته بودن خونه.ما هم راه خاکي رو گرفتيم اومديم سر آسفالت(جاده اصلي که به شهر ميرفت).يه مقدار که پياده اومديم يه اقاي موتور سوار ما رو ديد،سوار ترک موتورش شديم و اومديم.
    خدا خيرش بده.
    پاسخ

    خبلب ممنون که کنجکاويمو برطرف کردي و بابت فضوليمم معذرت ميخوام ..../ چقد جالب يني همسايتون نفهميد شما نيستين ؟؟؟ مثلا امانت داري کردن ؟؟ باز صدرحمت به موتوريه خخخ
    اين عکس يه خاطره قديمي رو برام تجسم کرد.
    يادش بخير بچه که بوديم با آجي گلم، رفتيم گل بچينيم که گم شديم...

    شاد باشي.
    پاسخ

    خوشحالم عکس باب ميلتون بوده و خاطره انگيز .... ببخشيدا ولي چطوري پيدا شدين ؟ .../ مرسي همچنين/
    20
    20
    20



    * *
    * * *
    * *
    * *
    *

    پاسخ

    مرسي مرسي مرسي *