وبلاگ :
❤ღ (دلنوشته هاي من )ღ❤
يادداشت :
نه اويي و نه خاطره اي !!
نظرات :
0
خصوصي ،
4
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
پسر پاييزي
با همسايه مون که يه کاميونت داشت رفته بوديم،تعدامون زياد بود.البته من و آجيم فقط باهاشون رفته بوديم.بابا و مامانم نبودن.بعد از ناهار رفتيم اطراف بگرديم،به جايي رسيديم کلي گلهاي قشنگ داشت،اول بازي کرديم بعد بچه ها يکي يکي برگشتن.تا چشم باز کرديم تنها بوديم.رفتيم همون جايي که بوديم.اما اونا برگشته بودن خونه.ما هم راه خاکي رو گرفتيم اومديم سر آسفالت(جاده اصلي که به شهر ميرفت).يه مقدار که پياده اومديم يه اقاي موتور سوار ما رو ديد،سوار ترک موتورش شديم و اومديم.
خدا خيرش بده.
پاسخ
خبلب ممنون که کنجکاويمو برطرف کردي و بابت فضوليمم معذرت ميخوام ..../ چقد جالب يني همسايتون نفهميد شما نيستين ؟؟؟ مثلا امانت داري کردن ؟؟ باز صدرحمت به موتوريه خخخ