قلب، مهمانخانه نیست که آدم ها بیایند
دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند...
قلب، لانه ی گنجشک نیست که در بهار ساخته می شود
و در پاییز باد آن را با خودش می برد...
قلب؟ راستش نمی دانم چیست!
اما این را می دانم که فقط جای آدم های خیلی خوب است ?
...صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گلِ مهرِ تو در دل و جان
گلِ بی خـــــزان
گلِ تا که من زنده ام ماندگــار است
پرنـــده در صدای خوشش
رنج و درد و ماتـــم نیست
پرنده اهلِ شِکــوه و اهلِ گلایه و غــم نیست
خوش به حالِ هوایش و خوش به حالِ دلش
و خوش به حال پرنـــده
که مثلِ آدم نیست
گمان می برم که اگر خداوند
صد هزار گونه خنده می آفرید
اما رسمِ اشک ریختن را نمی آموخت،
قلب حتی تابِ دَه روز تپیدن را هم نمی آورد!
در دلِ من چیزیست، مثلِ یک بیشه ی نور
مثلِ خواب دمِ صبح
و چنان بی تابم
که دلم می خواهد، بدوم تا تهِ دشت
بروم تا سرِ کوه
دورها آواییست که مرا می خواند...